کد مطلب:279215 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

در بیان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان و احوال والده ماجده آن حضرت
علامه مجلسی رحمه الله در «جلاءالعیون» فرموده: اشهر در تاریخ ولادت شریف آن حضرت آن است كه در سال دویست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد و بعضی پنجاه و شش و بعضی پنجاه و هشت نیز گفته اند و مشهور آن است كه روز ولادت شب جمعه پانزدهم ماه شعبان بود و بعضی هشتم شعبان هم گفته اند و به اتفاق، ولادت آن جناب در سر من رأی واقع شد، و به اسم و كنیت با حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم موافق است و در زمان غیبت، اسم آن جناب را مذكور ساختن جائز نیست و حكمت آن مخفی است و القاب شریف آن جناب مهدی و خاتم و منتظر و حجت و صاحب است.

ابن بابویه و شیخ طوسی به سندهای معتبر روایت كرده اند از بشر بن سلیمان برده فروش كه از فرزندان ابوایوب انصاری بود و از شیعیان خاص امام علی نقی علیه السلام و امام حسن عسكری علیه السلام و همسایه ایشان بود در شهر سر من رأی، گفت كه روزی كافور خادم امام علی نقی علیه السلام به نزد من آمد و مرا طلب نمود، چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود كه تو از فرزندان انصاری، ولایت و محبت ما اهل بیت همیشه در میان شما بوده است از زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم تا حال و پیوسته محل اعتماد ما بوده اید و من تو را اختیارمیكنم و مشرف میگردانم.

به تفصیلی كه به سبب آن بر شیعیان سبقت گیری درولایت ما و تو را به رازهای دیگر مطلع میگردانم و به خریدن كنیزی میفرستم، پس نامه پاكیزه نوشتند به خط فرنگی و لغت فرنگی و مهر شریف خود بر آن زدند وكیسه زری بیرون آوردند كه در آن دویست و بیست اشرفی بود، فرمودند: بگیر این نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جسر حاضر شو چون كشتیهای اسیران به ساحل رسد جمعی از كنیزان در آن كشتیها خواهی دید وجمعی از مشتریان از وكیلان امراء بنی عباس و قلیلی از جوانان عرب خواهی دید كه بر سر ایشان جمع خواهند شد، پس از دور نظر كن به برده فروشی كه عمرو بن یزید نام دارد در تمام روز تا هنگامی كه از برای مشتریان ظاهر سازد كنیزكی را كه فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بیان فرمود و جامه حریر آكنده پوشیده است و ابا و امتناع خواهد نمود آن كنیز از نظر كردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان به او، و خواهی شنید كه از پس پرده صدای رومی از او ظاهر میشود، پس بدان كه به زبان رومی میگوید وای كه پرده عفتم دریده شد. پس یكی از مشتریان خواهد گفت كه من سیصد اشرفی میدهم به قیمت این كنیز، عفت او در خریدن، مرا راغب تر گردانید، پس آن كنیز به لغت عربی خواهد گفت به آن شخص كه اگر به زی حضرت سلیمان بن داود ظاهر شوی و پادشاهی او را بیابی من به تو رغبت نخواهم كرد مال خود را ضایع مكن و به قیمت من مده. پس آن برده فروش گوید كه من برای تو چه چاره كنم كه به هیچ مشتری راضی نمیشوی و آخر از فروختن تو چاره ای نیست، پس آن كنیزك گوید كه چه تعجیل میكنی البته باید مشتری به هم رسد كه دل من به او میل كند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم.

پس در این وقت تو برو به نزد صاحب كنیز و بگو كه نامه ای با من هست كه یكی از اشراف و بزرگواران از روی ملاطفت نوشته است به لغت فرنگی و خط فرنگی و در آن نامه كرم و سخاوت و وفاداری و بزرگواری خود را وصف كرده است، این نامه را به آن كنیز بده كه بخواند اگر به صاحب این نامه راضی شود من از جانب آن بزرگ وكیلم كه این كنیز را از برای او خریداری نمایم. بشر بن سلیمان گفت كه آنچه حضرت فرموده بود واقع شد و آنچه فرموده بود همه را به عمل آوردم، چون كنیز در نامه نظر كرد بسیار گریست و گفت به عمرو بن یزید كه مرا به صاحب این نامه بفروش و سوگندهای عظیم یاد كرد كه اگر مرا به او نفروشی خود را هلاك میكنم، پس با او در باب قیمت گفتگوی بسیار كردم تا آنكه به همان قیمت راضی شد كه حضرت امام علی نقی علیه السلام به من داده بودند پس زر را دادم و كنیز را گرفتم و كنیز شاد و خندان شد و با من آمد به حجره ای كه در بغداد گرفته بودم و تا به حجره رسید نامه امام را بیرون آورد و می بوسید و بر دیده ها می چسبانید و بر روی می گذاشت و به بدن می مالید، پس من از روی تعجب گفتم نامه ای را می بوسی كه صاحبش را نمی شناسی، كنیز گفت ای عاجز كم معرفت به بزرگی فرزندان و اوصیای پیغمبران گوش خود بمن بسپار و دل برای شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را برای تو شرح دهم.